Conteùdo de sensagent
Últimas investigações no dicionário :
calculado em 0.14s
بطور نگران کننده — بِصُورَة مُفْزِعَه - پر خور — شره, فجعان, نهم - صنع - مولع بالاقتناء - آزمند؛ خواستار, ازمند, حريص, حریص, حریص؛ طماع, خسيس, زيادهجو, طماع, چپاولگر — تفافي, جَشِع، شَرِه, جَشِع، طَمّاع, جَشِع، نَهِم, طامِع في جَمْع المال, طماع, طمّاع, طَمّـاع، مُشَتـهِ, مُولَع بِالأكْتِسَاب - سلبي - با خوشحالى، با سرور و نشاط, با سرمستی — بابتهاج, بابْتِهاج، مُتَهَلِّلا, بسعادة - كليّا - بطور عمدی, خردمندانه, عمداً — بتعمد, برويّة, بصورَةٍ مَقْصودَه، عَمْدا, بِصورَةٍ مَقْصودَه, عمدا, عن قصد, عَمْدا، عَن قَصْد, قَصْدا، عَمْدا - بغير قصد, عرضاً, مصادفة - با بی تفاوتی — المبني للمجهول, بسلبية, بِصورَةٍ غير فَعّالَه - از شدت ترس, بهت زده — مذهول, مرعوب, مصدوم, مفزع, مَذْعُور، مَشْدُوه - دست پاچه, سرآسیمه, هراسناك — خائف, مذعور, مضطرب, مفزع, مُتَسِم بالذُّعْر - مصمم — ثابت, لا يَسْتَسْلِم للصُّعوبات - وظایفه شناسانه — بصورةٍ مَسْؤولَه, بمسؤولية - طب, فراموشی — انقطاع, فقدان الذّاكرة, فُقْدان الذَّاكِرَه، نِسْيان - سرافراز, متكبرانه, مغرورانه, مغرورانه؛ با سربلندی — بافْتِخار، بِكِبْرِياء, بفخر, على نحو متغطرس, على نحو متكبر - بدون شك, بدون شک؛ قطعاً, بطور حتم, حتما, حتماً؛ یقیناً, قاطعانه؛ حتماً, قطعي, لاريب, محققا, مسلما, مسلماً, مطمئنا, واقعاً؛ البته, يقينا — أكيد، مُحْتَمَل جِدا, بالتأكيد, بالتّأكيد, بالتَّأكيد, بالتَّأكيد، حَتْما، بِوُضوح, بدون شَك أو تَرَدُّد, بِالتَّأكيد, حَقًّـا، بالفِعْل، حَقيقَةً, طَبعا، أكيد، بالتأكيد, طَبْعا، بالتَّأكيد, طَبْعاً!, متأكّد - مشاعا - صادقانه — بجدية, بِجَـديَّـه - با شجاعت, شجاعانه, شجاعانه؛ باتواضع — بشجاعة, بشجاعه, بِشَجاعَـه, بِشَجاعَه, بِشَجاعَه، بِفَخامَه - با وجدان؛ دلسوزانه, در نهايت دقت — بِتَشَكُّك, بِضَمير حَي، قائِمٌ بِواجِباتِهِ - بجدية, برزانة, بِتَعَقُّل - با جسارت؛ گستاخانه — بجرأة, بِجُرأةٍ، بِجَسارَةٍ - با کاردانی؛ با لیاقت, به موقع؛ بطور شایسته, ماهرانه — أهلية, ببراعة, بقدرة, بِبَراعَه، بِكَفاءه, بِصورَة مُلائِمَه, بِكَفاءَه، بِجَدارَه، بِأَهْلِيَّه, بِمَقْدِرَة، بِبَرَاعَة, كفؤا - با بی قراری؛ با ناراحتی, با نگرانى, با نگرانی — بقلق, بِخَوف، بِقَلَق, بِعَدَم إرتياح، باضْطِراب, بِقَلَق - intellectually (en) - موقرانه — بجدية, بِوَقار، بِرَصانَه - بی ادبانه؛ بطور زبر و خشن — بِفَظاظَه، بِخُشونَه - ترس اور, رشت, سهمگين, مهيب, موحش, ناگوار, وحشتناک, ژيان — ترويع, فظيع, فَظيع، مُزْعِج، مُتْعِب, كريه, مخيف, مُرْعِب، مُخيف - ترسناك, مهيب, وحشت زده, وحشتناك — تخويف, خائف, خائِف, فظيع, مخيف, مريع, مفزع - تهديد اميز, تهديد كننده, ضرر, ناخوشایند — بَغيض، مُنَفِّر، كَريه, تحريم, تهديد, حاقد, شرّير, مشؤوم, مُهَدِّد - ترس اور, ترسناک, وحشتناك, کابوس مانند؛ ترسناک — كابوسي، كالكابوس, مرعب, مروّع, مُرْعِب، يوقِف الشَّعْر, مُفْزِعٌ، مُرَوِّعٌ - ترسان, ترسناك — تبريد, مجفل, مخيف, مرتعش - سهمگین؛ قابل احترام — جَريء، شُجاع، مَهيب, مهيب - ترسناك, خوفناك, مهیب, نيشدار, وابسته برقص مرگ — بشع, رَهيب، مُرَوِع, شنيع, فظيع, متجهم, مريع, نُكْتَة سَيِّئَه - impropriamente (pt) - بطور شجاعانه, بطور مصمم, جسورانه — بدون إسْتِسْلام للصُّعوبات, بلا تهيّب, بِجَسارَه، بِجُرأَه، بِدون خَوْف, بِشَجاعَه، بِبَسالَه، بِجَسارَه - بطور عاقلانه — بِذَكاء - مودبانه — بأدب, بأدَب, بِلَطافه، بتوَدُّد، بكِياسيه - با بی ادبی, بی ادبانه — بصورَة غير مُهَذَّبَه, بفظاظة, بوقاحة, بِوَقاحَه - از صميم دل, صمیمانه؛ دوستانه — بدفء, بمودة, قَلبيّـا ، وُدِّيّـا, قَلْبِيّا، بإخْلاص, وديا - با خوشرویی, با خونگرمی, با وقار؛ با مهربانی, بشاشانه — بأنس, بعذوبة, بِدماثَه، بِمَرَح, بِلطافَه، بِتهْذيب، بِشَفَقَه, بِلَطافَة، بِوُد, بِلَطافَه، بِمَرَح، بِطيبَه, بِلَطَافَة،بِدَمَاثَه - بطور شوم — مُنذِر بالشُّؤم - سرانداز, نترس — باسل, جرىء, جريء, جَسور، جَريء، لا يَخاف, شجاع, شُجاع، باسِل، جَسور, شّجعان - horrifyingly (en) - ترسان, ترسناك, لرزان, مرتعش, مرتعش كننده — خائف, مرعوب - با جرات, با شهامت, دلير, دلیر؛ پرجرأت, شجاع, مردانه — شجاع, شُجاع, شُجاع، جَريء, شّجعان - بطور وحشتناک — بِصورَة مُرْعِبَة، بِصورَة مُرَوِّعَه, مفزع - با ارزش, دلاور, دلير, شجاع — جريئ, شجاع, شُجاع، باسِل - خائف - جبان, خجول - بزدل, ترسو, جبون, داراى روحيه ضعيف — جبان - متکبرانه, مغرورانه — بتكبّر, بِتَكَبُّـر، بِعَجْرَفَة، بِغَطْرَسَه - مطمئنا — بالتّأكيد - با ولع, چپاولگرانه؛ با درندگی — بطمع, بِجَشَع، بِشَرَه, بِجَشَع، بِنَهَم - churlishly, surlily (en) - volitionally, willingly (en) - بتفصيل, دقيق, مشروح, مطول, مفصل, پر جزئيات, پر جزئیات؛ مفصل — متوسّع, مفصّل, مُفَصَّل - از روى سرعت و عجله, باسرعت و بيدقتى, سرسرى, شتابزده — سريع, سَريع, عادي, ممل - برصانة - formidably (en) - با مسرت — برغبة, بسرور, بِبَهْجَه، بِفَرَح, مسرور - بشراهة - بتذمّر - بشاش, سرحال, شوخ — مرح, مَرِحْ - خوش حال, خوش طبع, خوش مشرب, سرحال, شاد؛ سرحال — حَيَوي، مُبْتَهِج، مَرِح, متفائل, مرح, مُفْعَم بالنَّشاط والحَيَوِيَّه - با بى پروايى, با بی دقتی — بِتَهَوُّر - بطورقهرمانانه — بصورَة بطوليَّه - خونسردانه — بدون تأثُّر، ببرود أعْصاب - جنبه شخصى دادن به, داراى شخصيت كردن — خصّص - مدبرانه — بتعقّل, بِحِكْمَه، بِرأيٍ سَديد - با ملایمت و گذشت, ملايم — بتساهل, بِتَساهُل، بِتَعاطُف, رخوا - drippily, mawkishly (en) - بطور یکنواخت — بِرَتابَه، على وتيرةٍ واحِدَه - phlegmatically (en) - بطور ضعیف — بِضَعْفٍ، بصورةٍ هَزيلَه - بطور نفساني — جَسَدِيّا، شَهْوانيا - بعزلة, وحيدًا - بصبر - دليرانه, شجاعانه — بِشَجاعَه، بِبَسالَه - vorazmente (pt) - متوجه شدن, کاملاً آشنایی داشتن — فهم, يَتَفَهَّم, يُدْرِك - يَفْـهَـم - درست فهمیدن, پی بردن؛ فهمیدن — أدرك, شاهد, يَفْهَم بصورةٍ صَحيحَه, يُدْرِك ، يَتَفَهَّم, يُدْرِك، يَفْهَم - دانستن, درك كردن — أدرك, أعرف - از پیش بلد بودن, بلد بودن, شناختن — يَعْرِف, يَعْرِف، يَتَعَلَّم - آشنا بودن با — يَعْرِف الشَّخْص - تجربة, نشط - know (en) - شوّش, فنّد - معانی ژرف را پی بردن — يَقرأ بين الأسْطُر, يَقْرأ ما بيْنَ السُّطور، يَسْتَنْتِج - استنباط كردن, تعبير كردن, تفسير كردن — ترجم, فسّر - read, take (en) - بلند همت, جوانمرد, جوانمرد؛ سلحشور — شهم, فروسي, فُروسي, نبيل - بى ادب, تند و خشن, خشن, خشن در رفتار — جافٌّ، خَشِنٌ، فَظٌّ, فظّ, قصير - ميّز - از غيب اگاهى داشتن, از پيش دانستن, پیش بینی کردن — إحدس, يَتَوَقَّع، يَرى مُسْبَقا، يُدْرِك الأمر قبل حُدوثِهِ, يَسْتَبِق - به معرض فروش گذاشتن — يُسَبِّب البَيْع - إقتنع - كسى از امرى, منصرف کردن؛ بازداشتن — إردع, إنصح, يُثْني عَن، يُقْنِعُ بالعُدول عَن - Jean Piaget, Piaget (en) - B. F. Skinner, Burrhus Frederic Skinner, Fred Skinner, Skinner (en) - موثر, نفسانى — عاطفيّ - نهان — داخل, داخِلي - شرح دادن؛ ترسیم کردن — تأهّل, يَصِفُ - ایستادگی؛ سماجت, سر سختی — إصرار, مثابرة, مُثابَرَه، مُواظَبَه، تَصْميم, مُواظَبَه، مُثابَرَه على - خصام عنيف - اعمال؛ کارها, رفتار, رفتار؛ طرز برخورد — أعمال, أفْعال, تصرّف, سُلوك, سُلوك، تَصَرُّف, سّلوك - تصرّف, سلوك - غیر دوستانه — بارد, فاتِر، بارِد الشُّعور - عقلانيّ, فكريّ - تیزهوش, هوشمندانه — ذكي, ذَكي, فطن, يَنِمُّ عن الذَّكاء - تعمدى, عمدی — متعمّد, معرفة, مَقْصود، مُتَعَمَّد, مُتَعَمَّد - غير عمدى — غير مقصود - متعمّق - fazer, obrigar (pt) - يستمني - حرف شنو, خاشع, خاضع, رام, رام شدنى, سر براه, سربزير, فرمانبردار, مطيع — مطيع - خودسر, مخالف؛ ضد — عاصٍ، صَعْب المِراس، مُتَمَرِّد, مضاد, منحرف, منفلت, مُتَناقِض، مُضاد، مُعاكِس - خود راى, خودسر, خود سر, سر سخت, سركش, لجباز, لجباز؛ یک دنده, لجوج, ياغى — عنيد, عَنيد, عَنيد، مُتَشَبِّث, عَنيد، مُتَصَلِّب الرأي, متهور - دنبال چیزی بودن — بحث, يَجُرُّ المَتاعِب - سحب - أشعل - أكّد, طمأن - إستَشاط غضبا, إشتعل غضبا, غضب - از جا پراندن, بوحشت انداختن, ترساندن, ترسيدن, رم دادن — افزع, خوف, خوّف, فزع, يُذْهِل، يُفْزِع, يُرَوِّعُ، يُرْعِبُ, يُرْعِب، يُذْعِر, يُفْزِع، يُخيف - به بيم انداختن, بهراس انداختن, ترساندن, هراسان کردن, هول دادن, وحشت زده كردن — روّع, فزع, يُرَوِّع، يُرْعِب, يُفْزِع، يُرْعِب - آشفتن, دلسرد كردن, عصبانى كردن, عصبی کردن, فاقد عصب كردن, مرعوب كردن — أزعج, زعزع, يوهِن العَزيمَه, يُشَوِّش، يُزْعِج - die (en) - بى جرات كردن, ترساندن, رام كردن, مایوس کردن؛ دلسرد کردن, مرعوب کردن — تهيّب, يُثَبِّطُ العَزيمَه، يُرْهِبُ, يُفْزِع، يُخيف، يُرْعِب - اتشى كردن, بسيار خشمگين كردن, خشمگين كردن, عصبانی کردن — أثر, أغضب, يُغْضِب، يُغيظ - ايجاد اشكال كردن, خنثى كردن, دچار مانع كردن, ناراحت كردن, ناراحت و نگران کردن؛ شرمنده کردن — أربك, أزعج, إنزعاج, يُرْبِك، يُحْرِج - گیج کردن؛ بهت زده کردن — أذهل, حيّر, يُذهل، يُربك - اشکال ایجاد کردن؛ دچار مشکل شدن, خجالت دادن, دست پاچه كردن, دست پاچه نمودن, شرمنده كردن — أحرج, أخجل, أربك, احرج, يُرْبِكُ مالِيّا - درد كشيدن — تألم, عان, يُعاني - يَفْقِد، يَضيع، يُضَيِّع - مایوس کردن, ناامید کردن؛ دلسرد کردن — خب أمل, يَخْذُل، يَتَخَلّى عن, يُخيِّب الأمَل - به زانو در آوردن, تحقير كردن, تحقير نمودن, خفيف كردن, كم ارزش كردن, پست كردن — أذلل, يحقّر, يذل, يهين, يُذِلُّ، يَحُطُّ من كِبْرِياء, يُذِلُّ، يُحَقِّرُ - خوار و خفیف کردن؛ کم ارزش کردن, رفتار كردن, پست كردن — تصرّف, يَحُطُّ من قَدْر - خفّض - کنترل کردن — عالج, يَضْبِط نَفْسَهُ، يَكْبَح - بالا بردن — إنتش - تشجيع كردن, تشويق كردن, جسور كردن — شجّع, يُشَجِّع - ترغیب کردن؛ دلگرمی دادن — شجع, شجّع, يُشَجِّع - ثبّط عزيمة, عاق - إخذل - حرق - خودپسند, متکبر؛ خود بزرگ بین — متكبّر, مُتَكَبِّر، مُتَعَجْرِف، مُتَغَطْرِس, مُعْتَد بِنَفْسِه - اظهار تنفر كننده, اهانت اميز, فن فن كننده, مغرور, مغرورانه — إسْتِعلائي، مُتَشامِخ, تبختر, فخور, متغطرس, متكبّر, مُتَشامِخ، مُحْتَقِر, مُتَعَجْرِف، مُتَكَبِّر, مُتَكَبِّر - از خود راضي بودن, خود فروش, مغرور, مغرور؛ متکبر — بلا قيمة, تافه, متورّم, مغرور, مَغْرور، مَزْهو, مَغْرور، مُعْجَبٌ بِنَفْسِه, مُتَفاخِر، مَنْفوخ، مُتَباهٍ - انديشناك, اگاه, در فكر, متفكر, متوجه, مواظب — حريص, مُنْتَبِه لواجِباتِه - مسؤول - حسّس - به هيجان آوردن, به هیجان آوردن؛ بر انگیختن, تحریک کردن؛ برانگیختن — إيكسايت, حفّز, يُثير, يُهَيِّج - جن خو, جنمانند, شيطان, شيطان صفت, شیطان؛ موذی — خبيث, عفريتي, عِفْريتي، خبيث, مؤذي, مخبول - جدي — جدّي, صاحي, عاقِل، مُتَّزِن - find (en) - جنگيدن — ناهض - تاثیر داشتن — أثّر, يُؤَثِّر على - ویژگی چیزی یا کسی بودن — ميّز, يُمَيِّزُ - وابسته به رفتار و سلوك — سلوكيّ - ضد يهودى, وابسته به یهودستیزی — معاد لليهود, مُعاد لِلسَّامِيَّه، لاسامي - شخصية - سر, فكر — رأس, رئيس, عقل, عَقْل, مخّ - ضمیر ناخودآگاه — عَقْل اللأوعي، اللاشُعور, فاقد الوعي - ذكاء, ذَكاء, فطانة - ذكاء, عقلية, مخّ - حیله, حیله گری؛ فریب, شيطنت, عيارى, مهارت, مکر, مکر؛ حیله, مکر؛ فریبکاری — أمخاخ, إشراق, احتيال, جاذبية, حدة, حيلة, خداع, ذكاء, ذكاءٌ ماكِر, ذّكاء, مكر, مَكْر، خُبْث, مَكْر، دهاء، بَراعه، احتيال, مَكْر، مُراوَغَه, مَكْـر، خِداع, مُخادَعَه، مُراوَغَـه, مُكْر، إحْتيال النساء - بازماندگى, عقب افتادگى, عقب افتادگی — بطئ, تَخَلُّف, تّراجع - توانایی — قدرة, كفاءة, مَقْدِرَه، مَهارَه - به گردن کسی بودن, موضوع مرتبط با؛ موضوع مورد علاقه — اهتمام, شأن, شَأْن, مَسؤولِيَّه - شئ عجیب و غریب, قضیه؛ امر, چیز, کار و بار — أمْر، شَأن، شَيء, أُمُور، قَضَايَا, شيء, شّأن, مَسْأله، قَضِيَّه - برج عاج, محل ارام براى تفكر, محل دنج — برج عاجي, مكان منعزل للتأمل - anima (en) - توجه, درگیری؛ پیچیدگی, علاقه — إشْتِراك، تَوَرُّط, إهْتِمام, تدخّل, مَصْلَحَه، إهْتِمام - تشويش, حيرة - بهت؛ حیرت, دست پاچگى, گيجى — إرباك, ارتباك, تحيّر, تشويش, حيرة, خبل, ذُهول، إرْباك - سردر گمی؛ پیچیدگی — حيرة, حَيْرَه، تَحَيُّر - راز, معما, معما؛ چیستان — سر, سِر، غُموض, شَيءٌ غامِض, غامض, غرابة, لغز, لُغْز، أحْجِيَه, لُغْز، أُحجِيَه - تنگنا؛ دو راهی ناخوشایند, مسئله غامض, معماى غير قابل حل, وضع دشوار — مشكلة, معضلة, وَرْطَه، مَأْزِق - قطعیت — يقين, يَقين - اتكا به نفس, اطمينان, اطمینان؛ دلگرمی, اعتماد به نفس, اعنماد به نفس, خود رايى, خود سرى, خودپسندى, خيره سرى — تأكُّد, ثقة, ثقة بالنّفس, ثِقَةٌ بالنَّفْس, ثِقَه, ثِقَه بالنَّفْس - اطمينان, دقت, يقين — ثقة العالية, يقين - إعتماد, ثقة - ترديد, تردید, شك, شک؛ تردید, شک و تردید — حيرة, شك, شكّ, شَك, شَك، إرْتِياب، تَشَكُّك, شَك، إرْتِياب، شَك, شَك، إشْتِباهٌ في، إرْتِياب, شَكٌّ، تَشَكُّكٌ, شّكّ, عدم اليقين - بی اعتمادی, بی اعتمادی؛ شک, عدم اطمینان — إرتياب, تخوّف, شكّ, عَدَم ثِقَه, عَدَم ثِقَه، سوء ظَن, هاجِس، شَك - اعتقادات, مرام — مبادئ, مبدأ, مَبادئ، مُعْتَقَدات - روان شناسى, روانشناسی, معرفه الروح, معرفه النفس — علم النفس, عِلْم النَّفْس - cognitive psychology (en) - child psychology, developmental psychology, genetic psychology (en) - experimental psychology, psychonomics (en) - علم روابط ميان روان وتن, مبحث روابط روانوماده — علم النّفس البدنيّ - رفتارگرايى — سّلوكيّة - علم النفس الفسيولوجي - روان سنجى, هوش سنجى — قياس السّيكولوجيّ - دراسة اِدراك والسلوك, سيكولوجيا الجشتالت - social psychology (en) - group dynamics (en) - صوت - المتخصص في تخاطر علم النفس - روانشناس, روان شناس — عالم النفساني, عالِم نَفْساني - Carl Gustav Jung, Carl Jung, Jung (en) - معامل الذّكاء - بركت, سعادت, شادمانی؛ شعف — سّعادة, منتهى مُنْتَهى السَّعاده، غِبْطَه، بَهْجَه, نّعيم - ر.ش. — فقدان الإرادة, فقدان القوة - anhedonia (en) - خواب هيپنوتيزم, هيپنوتيزم — تنويم المغناطيسي, نَوْم مِغْناطيسي - القاء بنفس, تلقين بنفس — إيحاء - حالت افسردگى, سودا, ماليخوليا, مراق — وسواس - توتّر, توتُّر عَصَبي, تّوتّر - خردمندی؛ معقول بودن — رشد, معقولية, مَعْقوليَّه - كآبة - إنزعاج, تهيّج, ضّيق - تداعی — تَرابُط مَعان، تَداعي أفْكار, جمعيّة - مزاج, مناخ[Domaine]
-