» 

dicionario analógico

به نوبت انجام دادنalterner - بحال ايست درامدن, به نتيجه رسيدن, به پایان بردن, توليد كردن, ختم کردن, رسیدن به؛ منتهی شدن به, متوقف شدن, منتهی شدن به, نائل شدن, گرفتار شدن, گرفتار شدن یا کردنarriver, finir par, retrouver, terminer - با سرعت زياد حركت كردن, در بشكه كردن, در خمره ريختن, سريع و محكم, شتاب كردن, عجله كردن, عجله کردن, فوراً انجام دادنactiver, aller à toute pompe, bomber, dégrouiller, démener, dépêcher, empresser, faire diligence, faire fissa, faire vite, hâter, presser - déranger, interrompre - عکس العمل داشتن یا نشان دادن, فعل و انفعال کردن, واکنش مثبت نشان دادن, واکنش نشان دادن, پاسخ دادن؛ واکنش نشان دادنréagir, répondre - بفرماييدpoursuivre - انتقاد کردن؛ مورد حمله قرار دادن, به, حمله کردن, كمين كشيدن و حمله كردن, مبادرت کردن, نزدیک کردنagresser, attaquer - forcer - créer - برخاستنmettre en avant - جایزه دادن؛ پاداش دادن, پاداش دادن, پس دادنrécompenser - satisfice, satisfise (en) - مانور دادن, مشق کردنfaire manœuvrer, manœuvrer - dispatch (en) - evade (en) - race (en) - avoir l'habitude - naviguer à vue - jouer - négocier, traiter - شریک یا همراه شدنs'associer - تلاش کردن؛ به کوشیدن واداشتن, سعي كردنdépenser, efforcer, tâcher de, veiller à - egotrip (en) - جبران کردن, دادن و گرفتنdonner le change - aller plus loin, avancer - acercar-se (pt) - انجام دادن, کردنcélébrer - جرات کردن, جسارت کردنoser, permettre, prendre des libertés - تعقیب کردنengager, participer, poursuivre - مطابق چیزی عمل کردن, کاری را طبق چیزی انجام دادنagir selon, suivre - تاثیر متقابل داشتنinteragir, réagir réciproquement - واکنش کردنopposer, réagir, réagir contre - take time by the forelock (en) - coact (en) - داوطلب شدنse porter volontaire - به کاری پرداختن, موفق شدنréussir - jouer - ترغیب کردن؛ به کاری پرداختن, شروع کردنentreprendre, mettre - اشتراك داشتن, شركت كردن, شرکت کردن, مشاركت كردنparticiper, prendre part - بدرفتارى كردن, بد رفتاری کردن, بى ادبى كردن, دردسر ساز بودن, درست رفتار نكردنconduire mal, faire des siennes - فروتني كردنabaisser - ادب نگاه داشتن, انجام وظیفه کردن, برائت کردن, حامل بودن, دربرداشتن, رفتار کردن, سازش کردن, مواظب رفتار خود بودنcomporter, conduire, faire, tenir - حامل بودن, دربرداشتن, درست رفتار کردن, سازش کردن, سلوک کردنse comporter, se conduire - آزمایش کردن, آزمودن, امتحان کردن, تلاش برای چیزی, تلاش کردن, سعي كردن, سنجیدن, محک زدن, کوشیدن؛ سعی کردنefforcer, essayer, tâcher, tenter - خواستگاری کردن؛ اظهار عشق کردن, عشق بازی کردن؛ اظهار عشق کردنcourtiser, faire la cour - court (en) - جرات کردنoser - موجب شدن؛ بوجود آوردنeffectuer - خنثی کردن؛ مقابله کردن, دشمن کردن, مخالف کردنcontrebalancer, éveiller l'antagonisme - از پیش برنامه ریزی کردن, از پیش دانستنanticiper, arranger d'avance - اقدام قانونی کردن, تحت پیگرد قرار دادنengager des poursuites, poursuivre - مرتكب شدن, مرتكب كردن, مرتکب شدن, مقصر بودنcommettre, perpétrer - ديوانگى كردن, مانند شیر غریدن و راه رفتن, وحشيگرى كردنparcourir avec rage - از عهده برآمدن؛ حریف شدن, از عهده برامدن, برآمدن, حریف شدن, دست و پنجه نرم کردن, چاره موقتی, گذران کردنdébrouiller, démerder, dépatouiller, en tirer - تمكين كردن, تمکین کردن, لطفا پذيرفتن, لطف کردن؛ منت نهادنdaigner - condescendre - مواظب اعمال و رفتار خود بودن, مواظب باش؛ دقت کن, مواظب بودن - dominer - ruer - اطمينان حاصل كردن, خاطر جمع كردن, مطمئن شدن؛ اطمینان به عمل آوردنs'assurer que - refaire - surprendre - يواشكي دزديدنprendre furtivement - agir - انجام دادنfaire, prendre - guard (en) - commencer - go off at half-cock, go off half-cocked (en) - صبر كردن, منتظر شدن, چشم دوختن بهattendre - ادامه دادن, ادامه دادن؛ مثل سابق عمل کردن, ادامه دادن یا یافتن؛ طول کشیدن, با وجود مشکلات همچنان ادامه دادن, به همین ترتیب ادامه دادن, به کاری ادامه دادنcontinuer, continuer de - faire de son mieux - دنباله داشتن؛ دنبال کردنpoursuivre, recommencer, reprendre - continuer, maintenir, poursuivre - کشیشی کردن؛ افسری کردنexercer les fonctions, officier - به جای چیزی یا کسی عمل کردنfaire office, servir[Spéc.]

عمل؛ کردار, قباله, کار؛ عملacte, action, action humaine - اقدام؛ عملacte, action - geste, initiative - تکاپو؛ فعالیتactivité[Dérivé]

برانگیختن, تحریک کردن, فتنه بر پا كردنexciter, faire de l'agitation, inciter, provoquer - اداره کردن؛ سامان دادنdiriger, gérer - بزور وادار كردن, به زور کاری را انجام دادن, تحت فشار قرار دادن, سوی دیگربردن, مجبور کردن, ناگزير كردن, ناگزیر کردنcontraindre, faire pression, forcer, obliger , tordre le bras - contraindre, obliger[Cause]

تاثیر داشتن, تحت تاثير قرار دادن, غرض ورزی کردن؛ دارای گرایش کردنinfluencer, inspirer[Analogie]

اجتناب كردن از, احتراز كردن, امساك كردن, خود دارى كردن, خوددارى كردن از, صرف نظر كردن, گذشت كردن, گذشتن ازempêcher[Ant.]

agir (v. intr.) • اقدام کردن (v.)

-